جیمین فیک زندگی پارت ۱۰۷#
جیمین فیک زندگی پارت ۱۰۷#
انقدری که الان از ات فوش خوردم تو زندگیم انقدر فوش نخورده بودم
جیمین: عزیزم میخوایی یکم به دهنت استراحت بدی کمتر فوش بد...
ات: خفه شو مرتیکه بچه ساز
ات: ته جین ... زنگ بزن برن پیشس
جیمین: زنگ زدم تهیونگ پیشش هست الان هم مانلی وسایل رو میاره .
تو راه بیمارستان سعی میکردم ات رو اروم کنم اما هی فوش میداد. رسیدیم بیمارستان پرستار ها ات رو بردن و به من گفتن که منتظر بمونم و فعلا نمیتونم برم داخل اتاق زایمان . وم در با کلی استرس ایستاده بودم که مانلی و هوسوک و یونگی اومدن.
هوسوک: اقا جیمین تبریک میگم بهت
یونگی: امیدوارم سالم به دنیا بیاد
مانلی: الان ات چطوره
جیمین: تو اتاق...
پرستار: همسر این خانم کجان
جیمین: بله،...بله خودم هستم
پرستار: میتونید بیاید داخل پیش همسرتون باشید
با استرس رفتم داخل که دیدم ات دراز کشیده پاهاش از هم باز بود و یه پارچه جلوش بود و یه چیز هم تو دهنش از درد صورتش جمع شده بود عرق کرده بود .
رفتم کنارش نشستم و دستش رو گرفتم تو دستم که اون دستم و گرفت و از درد فشار میداد ناخون هاش توی دستم فرو رفته بود و صددی اه و ناله اش به خاطر پارچه تو دهنش خفه شده بود
همینجوری که دستم تو دست ات بود درد بدی بین پهلو هام حس کردم ...
انقدری که الان از ات فوش خوردم تو زندگیم انقدر فوش نخورده بودم
جیمین: عزیزم میخوایی یکم به دهنت استراحت بدی کمتر فوش بد...
ات: خفه شو مرتیکه بچه ساز
ات: ته جین ... زنگ بزن برن پیشس
جیمین: زنگ زدم تهیونگ پیشش هست الان هم مانلی وسایل رو میاره .
تو راه بیمارستان سعی میکردم ات رو اروم کنم اما هی فوش میداد. رسیدیم بیمارستان پرستار ها ات رو بردن و به من گفتن که منتظر بمونم و فعلا نمیتونم برم داخل اتاق زایمان . وم در با کلی استرس ایستاده بودم که مانلی و هوسوک و یونگی اومدن.
هوسوک: اقا جیمین تبریک میگم بهت
یونگی: امیدوارم سالم به دنیا بیاد
مانلی: الان ات چطوره
جیمین: تو اتاق...
پرستار: همسر این خانم کجان
جیمین: بله،...بله خودم هستم
پرستار: میتونید بیاید داخل پیش همسرتون باشید
با استرس رفتم داخل که دیدم ات دراز کشیده پاهاش از هم باز بود و یه پارچه جلوش بود و یه چیز هم تو دهنش از درد صورتش جمع شده بود عرق کرده بود .
رفتم کنارش نشستم و دستش رو گرفتم تو دستم که اون دستم و گرفت و از درد فشار میداد ناخون هاش توی دستم فرو رفته بود و صددی اه و ناله اش به خاطر پارچه تو دهنش خفه شده بود
همینجوری که دستم تو دست ات بود درد بدی بین پهلو هام حس کردم ...
- ۷.۳k
- ۰۸ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط